چگونه شک خود را از بین ببریم
چگونه شک خود را از بین ببریم ؟
در این مقاله در خصوص چگونه شک خود را از بین ببریم از زبان پیتر ساگ می شونیم.
چرا افراد باهوش تعلل می کنند چرا افرادی که بسیار با انگیزه هستند قالباً اقدام به تخریب خود می کنند؟ و چرا هر چقدر فرصت های شغلی جدیدی کسب کنیم یا مهارت های جدیدی کسب کنیم و سعی کنیم بسیاری از اون ها رو یاد بگیریم از هر راهی که اقدام کنیم به همان مقدار پول یا همان میزان موفقیت خواهیم رسید. گوی سقف شیشه ای بالای سر ما وجود دارد که سعی در شکست آن داریم اما نمیدانیم چطور. اکنون چیزی که می دانیم این است که دلیلش به خاطر کمبود منابع یا فرصت نیست، ما در زمان و دورانی زندگی می کنیم که منابع و فرصت های بیشتری نسبت به گذشته در اختیار داریم. در حقیقت بسیاری از افراد به منابع و فرصت های دسترسی دارند که هرگز برای به دست آوردن آن ها تلاشی نکرده اند و شانس خود را در زندگی امتحان می کنند و نتایج متوسط و نا امید کننده ای به دست می آورند و سپس افراد دیگری وجود دارند ، کسانی که عملا به هیچ منبع و فرصتی دسترسی ندارند و در مقابل تمام بد شانسی ها این روند را جادو ای برای بقیه ما خلق می کنند تا ما را شگفت زده کنند. افرادی مانند سرهنگ سندرز که بازنشسته شدن، قبل از بازگشایی kfc در سن 65 سالگی شکست خورد، واضح است که افرادی مانند اپرا، هلن کلر یا حتی آلبرت انیشتین که در 15 سالگی مدرسه را رها کرد و بعد از آن در آزمون پلی تکنیک زوریخ رد شد. حالا می بینید اگر می خواهید از بهانه های که در آن ها نبود منابع و فرصت ها به عنوان دلیل اصلی عدم موفقیت شماست عبور کنید زندگی این افرادی که روی صفحه به نمایش در آمده مطالعه کنید.
چگونه از چرخه مداوم خارج شویم
به عنوان یک انسان سیستم عصبی ما به سختی به دنبال ایجاد راحتی است، در حالی که ماهیت آن چیزی که باعث می شود ما خودمان بشویم به گفته بعضی ها روح ما به سختی در تلاش برای رشد کردن است و تلاش می کند تا بین کنترل تنش پویا و احساس ، یک منطقه آرام را ایجاد کند، این امر باعث ناامیدی بیشتر افراد می شود و آن ها را در یک چرخه مداوم قرار می دهد. بنابرین چگونه می توانیم از آن خارج شویم؟ خب، بیایید به مغز انسان نگاه کنید، ببینید آن چه ما را تقریباً از کلا حیوانات جدا می کند برتری بیولوژیکی انسانی قسمت جلو مغز است که به عنوان نئوکورتکس لوپه پیشانی شناخته می شود و نئوکورتکس با طول موج مغزی آلفا یا بتا عمل میکنه و مشکل اینجاست که تا حدود سن هفت سالگی روشن نمی شود، ببینید ، بچه ها در تئاتر فعالیت می کنند به همین دلیل است که نوزادان خیلی می خوابند و بچه ها در اون دنیای تخیلی زندگی می کنند و آن ها تئاتر فعالیت می کنند و تفکر انتقادی در آن ها وجود ندارد. اکنون این بدان معناست که کودکان بسیار تاثیر پذیر هستند و ارسطو می گویید 7 سال بچه را به من بده و من آن مرد را به تو تحویل می دهم ، اما اگر آن را بررسی کنیم چه اتفاقی می افتد، چرا به تعویق انداختن خودمان و خراب کردن اهمیت دارد؟
خب من یک مثال می زنم، مثلا نوبت پدر است که جانی کوچولو و بچه ها را به خرید ببرد ، مادر آن روز کار دارد و به نوعی مستاصل شده و باید به بیرون برود و کاری انجام دهد. چیزی که شما باید در مورد پدر بدانید این است که اون در حال حاظر کار های زیادی دارد که باید با آن ها کنار بیایید، اون در حال بررسی نحوه پرداخت قبض کارت اعتباری است که در این ماه بالاتر از چیزی که فکر می کرده بوده، اون نگران این است که آیا رییس به زودی افرادی را اخراج می کند یا خیر و او هنوز از مشکلاتی که صبح با همسرش داشته احساس ناراحتی می کند، همان طور که همه با این موارد دسته و پنجه نرم می کنیم. جانی کوچولو در این دنیا زندگی نمیکنه بنابر این وقتی آن ها به صندوق رسیدند ، همان طور که هر فروشنده ای به خوبی می داند ، آن ها محصولات را در ارتفاع چشم خریداران قرار می دهند تا توجه آن ها جلب شود . بنابراین جانی اسباب بازی ها را می بیند و جانی اسباب بازی می خواهد و می گوید بابا می شه یک اسباب بازی بخرم ؟ و بابا از فکر بیرون می آید و می گوید نه نمی توانی اسباب بازی بخری. حتی ممکن است توانایی خرید آن را داشته باشند اما الان فرصت مناسبی نیست چون والدین این را می فهمند اما کودکان الگوی مقاومت در برابر پاسخ منفی هستند بنابراین جانی کوچولو می گوید بابا، بابا من یک اسباب بازی می خواهم، آیا می تونم یک اسباب بازی داشته باشم؟ بنابر این جانی کوچولو در دنیای بدهی کارت های اعتباری زندگی نمیکنه و با چیز های که ما با آن ها برخورد داریم و تلاش برای اداره کردن آن ها داریم آشنایی ندارد. بنابراین پدر با صدای بلند و ناگهانی می گویید گوش کن، نمی توانی یک اسباب بازی بخری، استحقاقش رو نداری و به اندازه کافی خوب نیستی، امروز به اندازه کافی خوب رفتار نکردی و بابا فکر می کند همانطور که به مشکلات خودش فکر می کند آن را ساکت کرده. اما آن چیزی که حالا اتفاق می افتد کاملا قابل توجه است، ببینید جانی کوچولو این خستگی را نمی بیند تنها چیزی که جانی می شنود این است که من به اندازه کافی خوب نبودم، ارزشش رو ندارم ، لیاقتش رو ندارم و احتمالا بخش عمده ای از بقیه زندگی خودش را ناخود آگاه با تکرار این رفتار سپری می کند تا توجیح کند که چرا حق ندارد، خودش را تخریب می کند، حتی اگر در کاری موفق هم باشد .
مغز آگاه و مغز میانی
وقتی صحبت از توانایی روانشناسی می شود ، بعد از هزاران ساعت کار با مردم در سراسر جهان من فهمیدم که اولین قانون بلا منازع در مداخلات روان درمانی در سایر مسائل ، اولین قانون بلامنازع رشد شخصی این است که مردم هرگز از دیدشان نسبت به خودشون فراتر نمی روند، حالا یکی از چالش های که من فکر می کنم عمدتا در سال های کودکی ما و زیر هفت سالگی شکل گرفته این است، آیا فکر می کنیم عشق را از افرادی که دوستشان داریم گرفته ایم یا نگرفته ایم؟ من معمولا به افراد اجازه می دهم کمی راجع به این موضوع فکر کنند، این همچنین اولین قانون روابط را نشان می دهد که من قاطعانه می گویم که هیچ کس نمی تواند ما را بیشتر از خودمان دوست داشته باشد، حالا یکی از چالش های دیگر در مورد آن این است که ما برده عادات خودمان هستیم، حالا معنی این چیست؟ این بدان معناست که آن لوپ پیشانی که در خدمت تمام تصمیمات اجرایی است، مکان اصلی . در حقیقت امواج مغزی یک پنجاهم وزن بدن ما اما 20 درصد کل کالری را مصرف می کنند، بنابر وقتی نوبت به استفاده از لوپ پیشانی می رسد تکامل، میانبر های زده است، به وضوح شما برای تصمیم گیری از هوش استفاده می کنید و این باید یک تصمیم خوب باشد، همین طور وقتی شما به جای سالاد سیب زمینی سرخ کرده را انتخاب می کنید برای اون اهمیتی ندارد، کار اون سازگاری است و اگر بارها و بارها این تصمیم را بگیرید ، به جای این که از تفکر انتقادی برای رسیدن به اهداف هوشمندانه خود استفاده کنید همان رو به مغز میانی خود منتقل می کنید و به یک رفتار یا الگوی نا خود آگاه دست پیدا می کنید یا همان چیزی که به آن می گوییم عادت. ببینید از این به بعد عادت می کنید که سیب زمینی سرخ کرده سفارش بدید، شما حتی در موردش فکر هم نمی کنید، حالا از همین ویژگی می توانیم برای یاد گرفتن یا نگرفتن این که پیاده روی کردن هر روز می تواند بسیار برای ما مفید باشد یا نه استفاده کنید، همچنین بعضی از این چالش ها را تنظیم می کنیم، ببینید ما ممکنه در روز تعطیل به محل کار خود برویم معلوم نیست چرا، یا ناگهان به خانه می رسیم و می فهمیم دو کیلومتر رانندگی کردیم و متوجه نشدیم. چطور از این حواس پرتی ها جلو گیری کنیم؟ مغز میانی ما مدام در حال کار کردن است اما تغییر عمیقتر به عنوان موجوداتی که محکوم به عادت کردن هستند این است که ما از مغز اگاه خود فقط در مدت زمان کمی استفاده می کنیم و در اکثر اوقات در تصمیم گیری های حیاتی مانند 95 درصد مواقع انگار در خواب راه می رویم.
به عنوان مثال تصور کنید که ذهن خود اگاه یک مورچه باشد، مورچه ها ماهر هستند، آن ها سخت کوش و مصمم هستند، کارشان را تمام می کنند، این ذهن آگاه شماست، این مورچه هفته گذشته به یک سمینار توسعه فردی رفت و اهداف خود را تغییر داد و با اطمینان در جهت کسب موفقیت به سمت شمال می رود، مشکل این است که او پشت یک فیل سوار شده است که به سمت جنوب حرکت می کند، ذهن ناخود آگاه ما با تمام الگو های محدودمان با استفاده از اعتقاداتمان در مورد مسائل حل نشده خودش را محدود می کند، اینگونه است که باعث خود تخریبی می شود، ببینید چطور می توانیم آن فیل را در مسیر درست قرار بدهیم، خب بگذارید یک مثال دیگر بزنم، یک تشبیه دیگر، ذهن ما مانند سوزن قطب نما می ماند و در حقیقت هر بار فقط می تواند در یک جهت قرار بگیرد، اما ما فقط 5درصد از اوقات در رفتار هایمان هوشیار هستیم و از قدرت اراده استفاده می کنیم، می توانیم سوزن قطب نما را بر داریم و آن را به هر نقطه ای که می خواهیم نشان بدهیم، این همان چیزی است که قدرت به ما اراده اجازه می دهد انجامش دهیم، اگر احساس ناراحتی می کنیم می توانیم یک کمدی تماشا کنیم و یا با دوستی که می تواند ما را خوشحال کند تماس بگیریم، اگر انرژی ما کم شده می توانیم کتری را بگذاریم و یک قهوه برای خودمان درست کنیم، اما در 95 درصد اوقات این کار را نمی کنیم و به محض این که نا آگاهانه آن سوزن قطب نما را رها می کنیم همیشه در جهت شمال مغناطیسی و پیش فرض قرار می گیریم که متاسفانه این برای اکثر مردم بیشتر بار منفی دارد تا بار مثبت و این ما را به سومین چالش می رساند و این همان چیزی است که شما باید داخل پلک های خودتون خالکوبی کنید و آن این است مسائل و مشکلات محیطی. منظورم چیست؟ منظورم این است که نیت ما با گذشت زمان همیشه توسط محیط اطراف ما مورد هجوم قرار می گیرد و تغییر میکند. برای مثال تصور کنید که شما طرفدار موسیقی هستین اما موسیقی جاز را دوست ندارید و بیشتر به موسیقی وسترن علاقه دارید، توی مسیر کارتون به موسیقی وسترن گوش می کنید اما ماشین شما این هفته خراب شده است، بنابراین همسایه خوبتان که همکار شما هم هست پیشنهاد داده است که شما رو برساند، حالا شما باید در 5 روز آینده یک مسافت 45 دقیقه ای را با آن همسفر باشید، اما اون به موسیقی جاز گوش می دهد، حالا مهم نیست که خود آگاه شما چه فکر می کند، من می دانم که ظرف سه روز آینده چه اتفاقی می افتد، بعد از 3 روز در ماشین با پاهای خود ضرب موسیقی را می گیرید و بعد از 5 روز زیر دوش آن را زمزمه می کنید، ببینید ما برنامه ریزی خودمان را انتخاب نمی کنیم، در اصل ما قابل برنامه ریزی هستیم ما فقط می توانیم نحوه برنامه نویسی خودمان را انتخاب کنیم، به عبارت دیگر بخواهید احساس گرما و راحتی داشته باشید، شما می توانید دمای بدن خود را بالا ببرید، می توانید لباس های بیشتری بپوشید، اما اگر زندگی در فریزر را انتخاب کنید محیط پیرامون شما پیروز خواهد شد، یا به عبارت دیگه شما می توانید همه چیز های مثبت را بخواهید، می توانید جلو آینه بایستید و بگویید که به خودتان باور دارید، اما اگر با کسی زندگی کنید که دائماً شما را پایین می کشد ، کسی که مدام به شما می گویید به اندازه کافی خوب و تاثیر گذار نیستی، بلاخره شما هم به این باور خواهید رسید. قانون انطباق وجود دارد، اگر با 9 نفر از مصرف کنندگان مواد مخدر همنشین باشید شما به احتمال زیاد دهمین نفر خواهید شد، اگر با 9 نفر مثبت که از دریچه مثبت به زندگی و توانایی های ما نگاه می کنند همنشین باشید، این که چرا باید بتوانید آیینه ای را برای نشان دادن به عظمت همدیگر نگه می دارند تا به جای اینکه اعتماد به نفسشان را از هم بدزدند ، رویاهای همدیگر را با هم متولد می کنند ، شما احتمالا دهمین نفر از آن جمع خواهید شد و یا آن محیط را ترک خواهید کرد، این قانون نود و پنج درصد همان قانون انطباق است، بنابرین چطور می توانیم تغییرش دهیم؟
3 نکته در قانون انطباق
خب 3 نکته وجود دارد که میخواهم با شما در میان بگذارم تا بتوانید این مساله را تغییر دهید، من انسان کاملا ساده ای هستم بنابراین میخواهم نکات خیلی ساده ای را به شما بگوییم و این شمال 3 نکته می شود، اولین مورد این است که از وارد کردن چیز های اشتباه دست بردارید، می بینید؟ همان طور که گفتم ما به همه چیز عادت می کنیم، بدن فیزیکی ما با محیط سازگار می شود، ما نمی توانیم انتخابش کنیم، فقط باید محیطی که در آن قرار می گیریم را انتخاب کنیم، ممکن است ورزش یا مک دونالد باشد، بدن برایش مهم نیست ، کارش انطباق است، همین طور ذهنمان، بنابراین برنامه ریزی اشتباه را متوقف کنید به عبارت دیگر دو مورد دیگر که بیش از هر چیز بر ناخود آگاه ما تاثیر می گذارد رسانه و گروه اطرافمان هستند که با آن ها در ارتباط هستیم، بیایید یک لحظه تمام رسانه ها را در نظر بگیریم، حالا برای آنهایی که هنوز فکر می کنند جریان رسانه ها اخبار را گزارش می کنند باید بگوییم این توهم شما است، کار رسانه این نیست که اخبار را گزارش کند، وظیفه جریان رسانه تحریک بخش دیگه ای از مغز با نام آمیگدالا است که برای تمرکز بر روی منفی قبل از مثبت طراحی شده تا بتواند توجه شما را جلب کند و شما را وارد آمار بینندگان کند تا رتبه و میزان تبلیغات را بیشتر کند، رسانه ها یک موسسه خیریه نیستند، من تقریبا 17 سال است که گزارش خبری یا روزنامه نگاه نمی کنم. برای شما که هنوز چیز هایی مانند cnn اخبار همیشه منفی را تماشا می کنید باید بگوییم تا آن جا که من می دانم تمامی خبر ها مثل هم هستند ، همان اخباری هستند که 17 سال پیش بودند و فقط برای افراد دیگری اتفاق افتاده، بنابر این شما نمی توانید اخبار رو تماشا کنید و مثبت باشید، مثل این است که می گویید من می خواهم سالم باشم و سیگار میکشم، فایده ای ندارد، هر چند بار که میخواهید به باشگاه بروید اما اگر سیگار می کشید نمیتوانید سالم زندگی کنید، این یک معادله پایا پای است و اگر توسط جریان اصلی رسانه ها ذهنتان برنامه ریزی شده باشد نمی توانید شمال مغناطیسی پیش فرض را پیدا کنید و از منفی بودن فاصله بگیرید. این یک برنامه مداوم است، ممکن است بگویید از کجا بفهمم چه اتفاق های در جهان می افتد، همه چیز در جهان در جریان است، یک سوال به مراتب بهتر این است که می خواهید روی چه چیزی تمرکز کنید، به جنگل آمازون در شب فکر کنید، همه چیز در جریان است اما رسانه ها می خواهند چراغ قوه کوچک شما را از دستان بگیرند و بگویند اوه به این نگاه کنید، این یک مار است که دارد یک موش را می خورد و شما می توانید بگویید، نگاهی به این مرغ مگس خوار که در حال تولد است بنداز، این یک انتخاب است ، بنابر این من هیچ فکری راجب به اتفاقاتی که در جهان می گذرد نمی کنم، من تنها چیز های را می دانم که در جهان من رخ می دهند و اگر چیزی به اندازه کافی مهم باشد خودش من را پیدا می کند، قبل از این که هزینه ای بیشتری برای شرکت در کارگاه های کسب مهارت یا هر چیز دیگه ای خرج کنید روی خودتان کار کنید، تسلط بر خود در طول تاریخ بشر توسعه شماره یک تمام کسانی بوده که به آن دست یافتند، ما این فرصت را داریم تا بتوانیم واقعا در این دنیا تغییر ایجاد کنیم، این همان چیزی است که جهان در حال حاظر به آن نیاز دارد و در نهایت تجسم آن چه گاندی گفت، این که تغییری باشید که آرزو می کنید در جهان مشاهده کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.