من توانستم، شما هم می توانید و مقدمه ای بر آن
من توانستم، شما هم می توانید، این تکیه کلام و حرف همیشگی استاد ملک پور است. امروز و در این مقاله می خواهیم داستان کوتاه درباره تلاش و کوشش استاد ملک پور را برای شما تعریف کنیم. این یک داستان انگیزشی موفقیت است.داستان کوتاه درباره ی خواستن توانستن است.شاید شما داستانهای کوتاه درباره هدفرا زیاد مطالعه نموده باشید اما داستان موفقیت استاد ملک پورداستانی در مورد تلاش و کوششخستگی ناپذیر ایشان است که زندگی واقعی خودشان است. با ما در ادامه مقاله همراه باشید تا در مورد موضوع من توانستم، شما هم می توانیدبیشتر صحبت کنیم. شما می توانید در وب سایت موفقیت موسسه ملک پور در مورد موضوعاتی مثل موفقیت، انگیزه، انرژی مثبت و همچنین موضوع ویژه داستان موفقیت استاد ملک پور با عنوان من توانستم، شما هم می توانیداطلاعات زیادی را کسب نمایید. شما می توانید برای رسیدن به موفقیت محصولات هنر زندگی کردن و همچنین هنر جذب ثروت استاد ملک پور را در همین وب سایت موفقیت تهیه نمایید
من توانستم، شما هم می توانید (ترس از شکست)
در بحث موفقیت موضوعی که مهم است غلبه بر ترس است. ترس از دست دادن و ترس از شکست باعث میشود که شما از هدفتان دور شوید. شاید همیشه این جمله را شنیده باشید که موفقیت آن سوی ترس است، یعنی شما برای رسیدن به موفقیت باید از دشواری ها و شکست های احتمالی نترسید. به قول استاد ملک پور وقتی خدا وجود دارد از هیچ چیز نباید ترسید. ترس یعنی خدا نیست. در داستان من توانستم، شما هم می توانید پس از بررسی جنبه های مختلف رسیدن به موفقیت می خواهیم به شما راه غلبه بر مشکلات دستیابی به آن را نشان دهیم. وقتی که شما تکیه گاه محکمی چون خدا دارید اگر با ایمان راسخ به خدا تکیه کنید، ترس معنا پیدا نمی کند.
من توانستم، شما هم می توانید (استرس و فشار روانی)
استاد ملک پور در این مورد داستانی را تعریف میکند که ما در اینجا به آن میپردازیم. استاد ملک پور میگوید پس از ازدواج تصمیم گرفتیم با همسرم برای تحصیل به کشور انگلستان برویم. ما در ایران چیز زیادی نداشتیم یک خانه کوچک در غرب تهران و یک ماشین که ماشین مان را فروختیم و با اندک پولی که پس انداز کرده بودیم به انگلستان رفتیم و روزهای سخت زندگی ما شروع شد. یادم می آید روزی برای تفریح به پارک رفته بودیم، در آنجا صندلی های خاص بود که ما تصمیم گرفتیم روی آنها بنشینیم. اما مسئولش به سمت ما آمد و گفت اینها پولی است و باید دو پوند بپردازیم. دو پوند شاید برای یک فرد انگلیسی پول بسیار ناچیزی باشد اما برای یک دانشجوی ایرانی متاهل که پول زیادی هم ندارد بسیار گران است. بنابراین همسرم به من گفت برویم و روی آن صندلی های عادی بنشینیم. همینطور که نشسته بودیم و در حال صحبت با هم بودیم بوی سیب زمینی داغ هوش از سرمان برد. رفتیم که سیب زمینی بخوریم در شرایطی که خیلی هم گرسنه بودیم اما باز هم به خاطر محاسبه هزینه ها از خرید سیب زمینی صرفنظر کردیم. این شرایط و نگرانی از کم آوردن پول در آن کشور غریب برای ادامه زندگی استرس و فشار زیادی را به ما و علی الخصوص همسرم تحمیل کرده بود. به طوری که دائماً به فکر برگشت به ایران بود و از نظر روانی دچار افسردگی شدید شده بود و دائماً گریه میکرد. من فامیلی در انگلستان داشتم که روزی برای مشورت نزد او رفتیم. ای در حالی بود که همسرم شرایط روحی خوبی نداشت و به دنبال کسی بود که ترس و استرس هایش را تایید کند و به اصطلاح حرفهای قشنگ بزند. او به من و همسرم گفت انگلیس کشور گرانی است. شما با هزینه هایی که اینجا می کنید در ایران می توانید زندگی بهتری داشته باشید. این حرفهایی بود که برای همسرم که دوست داشت به ایران برگردد بسیار گوش نواز و زیبا بود. با اینکه من تا جایی که می توانستم همسرم را به رستوران می بردم و یا تفریحاتی را فراهم میکردم اما قلبا خوشحال نبود و حرفهای فامیل هم کار خودش را کرد و به حدی رسید که ما به ایران برگشتیم و در راه مهاجرت به انگلستان شکست خوردیم. در صورتی که اگر در انگلستان مانده بودیم و راه موفقیت را پیدا میکردیم و بر استرس و فشار روانی با چیزهایی که بعد از ان یاد گرفتیم غلبه میکردیم شاید از انگلستان برنگشته بودیم. چون میتوانستیم بعد از تحصیل در انگلستان بمانیم و کار پیدا کنیم و حتی میتوانستیم در صورت کم آوردن پول خانه ای را که در تهران داشتیم بفروشیم.
من توانستم، شما هم می توانید (برنامه ریزی برای موفقیت)
در داستان من توانستم، شما هم می توانیداستاد ملک پور می گوید خواستن توانستن است.ایشان می گوید وقتی که ما به ایران برگشتیم پس از چند ماه همسرم از برگشتن ما راضی و خشنود بود. روزی کاری در یکی از ادارات برایش پیش آمد که پس از برگشت به خانه به من گفت من اشتباه کردم ما نباید برمیگشتیم. آنجا بود که دوباره تصمیم گرفتیم از صفر شروع کنیم و برای مهاجرت جدید برنامهریزی کردیم. ما متوجه شدیم که آن فردی که در انگلستان از اقوام ما بود راهنمای درستی برای ما نبود. بنابراین تصمیم گرفتیم از آدمهای منفی دوری کنیم و خود را در مسیر انرژی مثبت و آدمهای مثبت قرار دهیم. تصمیم گرفتیم که ۳۰ درصد از حقوق ماهیانه مان را که از راه تدریس زبان به دست میآوردیم صرف پس انداز مانکنیم.2۰ درصد را برای تفریح و ۵۰ درصد را برای مخارج زندگی قرار دهیم . البته اغلب تفریح ما دیدن ویدیوی اساتید موفقیت و در زمینه موفقیت و یا تقویت زبان با دیدن فیلم های زبان اصلی بود. ما هدفمان رفتن بود و چون خود را در جریان انرژی مثبت و افراد مثبت قرار دادیم و البته به خدا توکل کردیم همه کارها به آسانی حل شد و خدا انسان های مثبتی را در مسیر زندگی ما قرار داد. وقتی من توانستم، شما هم می توانیدمن آن موقع برای دکترای اتریش و گرین کارت کاری دانمارک اپلای کردم و از هردو جواب مثبت گرفتم اما در نهایت اتریش را انتخاب کردم.
من توانستم، شما هم می توانید(دوری از افراد منفی)
وقتی به اتریش آمدیم بازهم افراد منفی زیادی در مسیر ما قرار گرفتند که ما با توجه به تجربه تلخی که از انگلستان داشتیم آدمهای منفی را از زندگیمان دور کردیم و فقط با آدمهای مثبت و موفق رفت و آمد داشتیم.من توانستم، شما هم می توانیدانسان های منفی را از خود دور کنید . کافی است خودتان بخواهید زمانی که میخواستیم در اتریش ماشین بخریم همین افراد منفی میگفتند خرید ماشین در اتریش برابر است با بدبختی اما ما به خودمان گفتیم این همه ماشین در اطرافمان است اینها آیا همه بدبخت هستند. بنابراین باز هم به حرفهای منفی اهمیت ندادیم و ماشین خریدیم و با خرید ماشین زندگی ما رونق بیشتری هم گرفت. پس من توانستم، شما هم می توانید.برای دوری از حرفهای منفیدر رسیدن به موفقیت مثالی برای شما می زنیم قورباغه هایی درون گودال گیر کرده بودند و دائماً میپریدند تا خود را از گودال نجات دهند. قورباغههای داخل گودال پس از کمی تلاش گفتند دیگر نمیتوانیم از این گودال خارج شویم و نجات پیدا کنیم اما یکی از قورباغهها همچنان میپرید. آنقدر پرید تا بالاخره خود را از گودال نجات داد. قورباغه هایی که درون گودال بودند به او گفتند تو چطور توانستی بپری، قورباغه گفت من نمی شنوم شما چه می گویید. برای رسیدن به موفقیت گاهی باید کر شوید و حرفهای منفی دیگران را نشنوید. باید در برابر اتفاقات منفی چشمانتان را ببندید وقتی که من توانستم، شما هم می توانیدهمه این کارها را انجام دهید. کافیست مرا دنبال کنید.
من توانستم، شما هم می توانید (تغییر قالبهای ذهنی)
وقتی که شما برای خود هدف تعیین می کنید ابتدا باید برای آن اشتیاق سوزان داشته باشید. طوری که وقتی به هدفتان فکر می کنید هیجان زده شوید. در قدمهای بعدی باید نسبت به حرفهای منفی کر شوید و از آدمهای منفی دوری کنید. همچنین باید قالبهای ذهنی تان را تغییر دهید این که من نمیتوانم یا غیر ممکن است را از ذهنتان خارج کنید و به جای آن بگویید من حتماً می توانم چرا که خواستن توانستن است. اگر من توانستم، شما هم می توانید.باید در روند فعالیت هایتان نیز تغییر ایجاد کنید. وقتی که در یک مسیری هستید و به نتیجه مطلوب نمی رسید باید آن مسیر را تغییر دهید. به قول آلبرت انیشتین که میگوید من در عجبم از افرادی که دائماً یک کار را تکراری انجام می دهند و توقع موفقیت هم دارند. برای رسیدن به موفقیت من به شخصه تلاش زیادی کردهامو در هر مسیری که شکست خوردم به جای ناامید شدن مسیرم را تغییر دادمبه عقیده من شما هم بارها باید وقتی در مسیری به نتیجه نمیرسید به دنبال اشکال کار بگردید و عملکرد تان را تغییر دهید. وقتی که من توانستم، شما هم می توانید.
من توانستم، شما هم می توانید و سخن پایانی
من توانستم، شما هم می توانید ما در این مقاله گوشه ای از داستان موفقیت استاد ملک پور را مرور کردیم. در این داستان استاد ملک پور میگوید من آدم فرازمینی نیستم و فقط با تغییر الگوها و قالبهای ذهنی توانستم به موفقیت برسم و وقتی من توانستم، شما هم می توانید.شما اگر من را دنبال کنید و ویدیوها و صحبتهای من را گوش کنید حتماً به موفقیت میرسید. وقتی من توانستم، شما هم می توانید. امیدواریم که این مقاله کوتاه مورد پسند شما قرار گرفته و مفید واقع شود. در صورتی که تمایل دارید محصولات هنر زندگی کردن و هنر جذب ثروت استاد ملک پور را تهیه نمایید اینجا کلیک کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.