سلام. جواد باقرزاده هستم و دوست دارم تو این صفحه شما رو با یکی از کتاب هایی که توسط استاد ملک پور در محصول هنر زندگی کردن معرفی شد آشنا کنم. تمامی مطالبی که در این صفحه قرار میگیره چیزیه که از این کتاب فهمیدم و ممکنه نظرات با هم تفاوت داشته باشه.
کتاب 12 ستون موفقیت کتابیه که در قالب داستان و با نوشتاری روان عوامل موفقیت رو بیان میکنه. در واقع هر ستون نشانگر یکی از عوامل موفقیت در زندگی هست. این خانه مربوط به یکی از افراد ثروتمند به نام اقای دیویس است. این ستون ها به مرور معرفی میشن و در همین صفحه با هم بررسی شون می کنیم.
مقدمه
شخصیت اصلی این کتاب، فردی به نام مایکله. مایکل یک زندگی بسیار عادی رو تجربه میکنه و حتی روابط خیلی خوبی هم با خانواده اش نداره. درآمدش کمه و فقط در حدی هست که کفاف قبض هاشو بده. پس تا اینجا همه مون یه تصویری از مایکل داریم. فردی که از زندگیش راضی نیست!
یه روز مایکل، که برای فروش و دیدار با یه مشتری هرچه سریع تر خودشو به اون سمت شهر برسونه، تصمیم میگیره از یه میانبر استفاده کنه. یه جاده جنگلی که کم تر کسی ازش استفاده میکنه. توی همین مسیر بود که یهو ماشینش صداهای عجیب میده و خاموش میشه.
مایکل با کلی غر زدن و نالیدن از بد شانسی که سرش اومده سعی میکنه تماسی برقرار کنه. ولی تلفنش هم آنتن نمیده. حالا دیگه عصبانی تر هم شده. تصمیم میگیره یه مقدار پیاده بره تا ببینه کسی هست که کمکش کنه؟ نزدیک به 10 دقیقه پیاده میره. بعد از پیچ دوم با یه خانه بزرگ روبرو میشه. خانه که چه عرض کنم یه کاخ. میره جلو. همینطور که با بهت به خانه نگاه میکرد یه باغبون رو میبینه که داره به گل ها رسیدگش میکنه. میره و درخواست کمک میکنه. باغبون خودش رو معرفی میکنه.
اسمش چارلی بود. خلاصه با هم میرن پیش ماشین و چارلی میفهمه ماشین بنزین تموم کرده و آمپر بنزین ماشین چارلی تمام این مدت خراب بوده! در این بین صحبت هایی بین مایکل و چارلی رد و بدل میشه. مایکل خیلی درباره صاحب خانه کنجکاو میشه و از باغبان دربارش میپرسه. مایکل میگه که اسم این شخص اقای دیویس هست و بهش توضیح میده که 12 ستون جلوی خانه درواقع 12 عامل موفقیتی هست که اقای دیویس به اون ها اعتقاد داره. مایکل باز کنجکاو میشه. ازش میپرسه میشه اون ها رو بدونم؟ چارلی شروع میکنه.
ستون اول: تنها راه تغییر زندگیت، تغییر خودته!
چیزی که از این ستون فهمیدم این هست که تا زمانی که انسان خودش رو از درون تغییر نده، تغییری هم در بیرون رخ نمیده. مایکل یک فروشنده ست. چارلی بهش میگه باید فروشنده خوبی باشه و در کارش ماهر باشه. اما چطور؟ این موضوع به نظر من فقط محدود به فروشنده بودن نیست. مربوط به همه شغل هاست. چارلی بهش میگه کتاب بخون در رابطه با شغلت.
دانشت رو افزایش بده تا اعتماد به نفست هم در کارت بالاتر بره و بتونی خدمات بهتری رو ارائه کنی. زندگی افرادی که در رشته تو بهترین هستند رو مطالعه کن. سعی کن یاد بگیری چطور در کارت بهترین باشی. مایکل بیان کرد که از شغلش بیزاره و فکر میکنه نمیتونه فروشنده خوبی باشه. چارلی جواب داد که تا زمانی که رفتارها و افکارت رو تغییر ندی، مطمئنا فروشنده خوبی هم نمیشی و زندگیت هم تغییری نمیکنه.
خلاصه ستون اول: تغییر افکار= تغییر زندگی
بریم سراغ ستون بعدی که چارلی به مایکل معرفی کرد. از اینجا به بعد داستان جالب تر میشه!
ستون دوم: زندگی سالمی داشته باش
مایکل حالا ستون اول را اجرا کرده بود و لیستی از تغییراتی که می خواست در زندگی اش ایجاد کند و روی آن ها کنترل داشت تهیه کرده بود. کنجکاو برای شنیدن 11 ستون بعدی موفقیت پیش چارلی برگشت. چارلی معرفی کرد: ستون دوم اینه که انسان در سلامت کامل باشه.
سلامت کامل فقط به معنی داشتن بدنی سالم نیست. اقای دیویس معتقده که سلامت از سه بعد جسم، روح و روان تشکیل میشه. جسم سالم که مشخص است. اما روان ما از هوش و احساسات و اراده ما تشکیل شده. روح هم بخشی از وجود ماست که برای ابدیت طراحی شده. چیزی که مشخصه اینه که باید روی همه این بعد ها وقت گذاشته بشه و تنها به یکی پرداختن، زندگی ما رو دچار تغییر چندانی نمیکنه.
مایکل بعد از شنیده این حرف ها قبول کرد که هم کمی چاق است هم کتاب نمی خواند. باید حتی اگر شده روزی نیم ساعت هم ورزش کنیم. اولین قدم سخنت ترین قدمه. حتما کتاب بخونیم و سعی کنیم دانش مون رو افزایش بدیم. مثلا مایکل که رابطه خوبی هم با همسرش نداشت، نیم ساعت پیاده روی با همسرش میتونست براش یه فرصت خوب باشه که با یک تیر دو نشان بزنه. هم رابطشو با همسرش بهتر کنه و هم ورزش کنه.
خلاصه ستون دوم: سالم باش!
ستون سوم: روابط خوب برقرار کن
سومین ستون موفقیتی که چارلی به مایکل گفت نهایت استفاده از روابط بود. چارلی گفت: اقای دیویس معتقد است بزرگترین هدیه خداوند به ما دیگر انسان ها هستند. روابط میتونه سخت باشه ولی مایه لذت زندگی هست. روابط میتونن باعث رشد و پیشرفت ما بشن. خانواده و عشق باید مثل باغ پرورش داده بشن. مایکل بیان کرد که اول با همسرش خیلی رابطه خوبی داشتن و پر از رویا بودند.
ولی حالا انگار حتی همدیگر را نمیشناسن. چارلی گفت علف ها وارد زندگی تان شدند. ببینید کل نکته همینجاست. رابطه مثل یک باغ میمونه. اگر برای این باغ وقت بذاری و سعی کنی هر روز تایم خاصی رو بهش اختصاص بدی، پر از گل های زیبا میشه که باعث خوشحالیت میشه. ولی اگر به حال خودش رهاش کنی و وقتی رو براش نذاری، اون وقته که سر و کله علف های هرز پیدا میشه. البته که این کار آسان نیست. ولی چارلی هم به مایکل گفت که موفقیت سخته و قرار نیست هرچیزی به آسانی به دست بیاد. باید بدونیم که جلوی ضرر رو هروقت بگیریم منفعته.
ناامید نشیم و سعی کنیم روی رابطه مون با خانواده و همسر وقت بذاریم تا روز به روز بهترش کنیم. همه ی این مسائل با صحبت با همسر و خانواده میتونه حل بشه. اینکه مواردی که نگران مون میکنه رو با اون ها در میان بذاریم تا درک مون کنند و ما هم صحبت های خانواده رو بشنویم. چارلی به مایکل گفت که زمان بیشتری رو با همسر و فرزندانت بگذرون. انیشتین گفته تخیل همه چیزه . باید در تخیل رابطه ای که مد نظرمون هست رو بسازیم و تصور کنیم. اون وقته که میدونیم چی میخوایم و براش تلاش میکنیم.
خلاصه ستون سوم: روابط درست برقرار کن
ستون چهارم: به اهدافت برس!
در این ستون چارلی به مایکل یاد میده که باید اهدافش در زندگی رو روی کاغذ بنویسه. حالا مایکل از لحاظ ذهنی خیلی آماده تره و داره توصیه هایی رو که به عنوان ستون های موفقیت یاد گرفته توی زندگیش پیاده سازی میکنه. نوشتن اهداف دو فایده داره.
یکی اینکه باید حتما هدفی رو مشخص کنیم و همین قضیه در وهله اول می تونه یه قدم بسیار کارآمد در زندگی باشه. ما رو به فکر ببره که چه هدفی رو میخوایم در زندگی دنبال کنیم. در ضمن نوشتن از قدرت بسیار بالای برخورداره و ناخودآگاه رو درگیر میکنه که امواج ذهنی درباره هدف مورد نظر رو به جهان بفرسته. پس شانس برآورده شدن اون هدف رو هم بیشتر میکنه.
وقتی هدف تعیین میشه، تمام فکر و ذهن انسان درگیر این موضوع میشه که چطور باید به اون دست پیدا کنه. پس در واقع یک سری تغییرات در رفتار و کارهای ما به وجود میاد که از ما یه شخص جدیدی میسازه که این شخص بسیار با ارزش هست. باید اهداف را دسته بندی کرد به کوتاه مدت و بلند مدت. میشه هدفی رو برای چند سال اینده مشخص کرد. میشه هدفی رو برای چند هفته اینده مشخص کرد.
خلاصه ستون چهارم:راه و هدفتو مشخص کن
ستون پنجم: مدیریت زمانت رو به دست بگیر
چارلی به مایکل گفت که به تابوت مرگت فکر کن. حتما کارهایی داری که قبل از مرگت دوست داری انجام شون بدی و اگر بهشون نرسی حسرت خواهی خورد. خیلی از انسان ها به خودشون اجازه نمیدن رویایی داشته باشن. خیلیا هم هستن که رویا دارن ولی جرات ندارن دنبالشون برن. یک روز زمان مرگ شون میرسه و چیزی جز پشیمانی براشون نمیمونه. اینکه چقدر میتونستن بهتر و راحت تر زندگی کنن و خیلی چیزها رو سخت نمی گرفتن. انسان هر روزه با فرصت های مختلفی روبرو میشه ولی فقط یکی از اونها بهترینه. بهترین فرصت اونیه که با اهداف ما هم جهته. چارلی پرسید: آیا روزهاتو اینجوری سپری میکنی؟ مایکل جواب داد: نه، روزهای من فقط میگذرن که مطمئن بشم اینقدر درآمد دارم که قرض هامو بدم! چارلی گفت این همان حیله زمان است. یعنی اسیر روزمرگی شدن. این روزمرگی انسان رو به بردگی میگیره. باید سعی کنیم خودمون زمان مون رو کنترل کنیم
خلاصه ستون پنجم: خودت مدیر زندگیت باش
ستون ششم: بهترین افراد رو دور خودت جمع کن
مایکل بعد از مدتی پیش چارلی برگشت. با خوشحالی بهش گفت که رابطه اش خیلی با همسرش بهتر شده و صد هدفی که قبل از زندگی میخواد به اونها برسه رو نوشته و دسته بندی کرده. چارلی خوشحال شد و رفت سراغ ستون بعدی. به مایکل گفت که اطرافتو پر از بهترینا کن.
انسان های برنده ای که دارای ارزش هایی هستند که تو به دنبال کسب آن ها هستی. آدم هایی که در زندگی مان هستند تاثیر بسیار زیادی روی تفکرات و نوع زندگی کرن مون دارن. همیشه باید این سوال ها رو از خودمون بکنیم که چه کسانی در زندگی مون هستند؟و این انسان ها باعث میشن من به کدوم سمت برم؟ به چی فکر کنم و چه چیزی رو دنبال کنم؟ این افراد شامل دوستان و همکار و همسر و… میشه.
مایکل وقتی به شرایط دوستان خودش فکر کرد فهمید که داره کاملا مسیری متضاد با اونها رو دنبال میکنه. در واقع در این ستون موفقیت مشخص شد که همین دوستان داشتن اون رو از مسیر اصلیش منحرف میکردن. دوستان باعث میشن که وقتمون رو صرف چه کاری کنیم. واقعا تاثیر میذارن روی ارزش های هر فرد. باید انسان های اطراف مون رو دسته بندی کنیم. با یک سری از افراد جدایی.
یک سری ارتباط محدود و سری بعدی ارتباط گسترده. گاهی اوقات سخته که بخوایم رابطه های جدید ایجاد کنیم. واسه همین میخوایم که به همون رابطه های قبلی بچسبیم. پس تغیری هم در روند زندگی مون نمیبینیم. چون عملا داریم مثل قبل فکر میکنیم و زندگی میکنیم.
خلاصه ستون ششم: دورت رو پر کن از آدمای برنده
ستون هفتم: بیاموز
ابتدای این ستون جمله جالبی نوشته شده. تحصیلات دانشگاهی درآمد ما رو برای گذروندن زندگی فراهم میکنن و مطالعه آزاد و هدفمند ثروتمندمون میکنن. مدرک دانشگاهی میتونه در خیلی از موارد بهمون کمک کنه ولی اینکه باور کنیم تنها عامل موفقیت تحصیل در دانشگاه هست خیالی بیش نیست. چارلی به مایکل گفت که افراد معمولی زندگی ناامیدانه ای رو پشت سر میذارن و بعد از مرگ هیچ اثری از خودشون باقی نمیذارن. انسان باید در طول زندگی اش به دنبال توسعه فردی باشه. یعنی چی؟
یعنی یادگیری نکات و مواردی که در مسیر رشد مون باشه و کاربرد داشته باشه. معجزه زمانی در زندگی ما شکل میگیره که ما یاد بگیریم. یاد بگیریم چطور میتونیم خودمون رو به انسانی بهتر تبدیل کنیم. این کار میتونه خیلی سخت باشه چون نیازه یک سری از عادات مون رو کنار بذاریم ولی تا زمانی که در عمل تغییری ایجاد نکنیم، تغییری هم در نتیجه به وجود نمیاد.
اما چطور میتونیم یاد بگیریم؟ چارلی به مایکل گفت که یکی از راه ها اینه که به هر شکلی که میتونی کتاب بخونی. دوم اینکه به زندگی افراد موفق دقت کنی و سعی کنی نکاتی رو ازشون یاد بگیری. سوم اینکه از تجربه ها درس بگیری و از هر اتفاق مثبت یا منفی چیزی رو به خودت اضافه کنی. مایکل گفت که کتاب نمی خونه و به نظرش هزینه زیادی هم داره کتاب خوندن.
مایکل با یک نقل قول از اقای دیویس جوابشو داد: هزینه خرید کتاب زیاد نیست. هزینه نخواندن کتاب به مراتب هزینه سنگین تری را خواهد داشت. کتاب طرز تفکر انسان رو تحت تاثیر قرار میده و ما از نقش افکارمون در زندگی با خبریم. پس میتونیم بفهمیم کتاب خوندن تا چه حد میتونه تاثیرگذار باشه. کتاب باعث ایجاد ایده های جدید در ذهن میشه و با عملی کردن ایده ها میشه به موفقیت رسید. مایکل خیلی مطمئن نبود که کتاب بخونه ولی چارلی با اجبار گفت که اگر کتاب نخونه ملاقات بعدی در کار نیست.
چارلی لیستی از کتاب هایی که مایکل باید بخونه رو بهش داد. همچنین کتاب جادوی فکر بزرگ رو هم بهش داد تا باهاش شروع کنه. مایکل به خودش گفت: دیگه وقتشه بزرگ فکر کنم.
خلاصه ستون هفتم: تا میتونی یاد بگیر!
ستون هشتم: تاثیرگذاری، از ستون های موفقیت است
چارلی تو این ستون در رابطه با فروش و تاثیرگذاری صحبت میکنه. همونطوری که قبل تر هم گفتم مایکل یه فروشنده ست. هشتمین ستون موفقیت مربوط به چطور تاثیرگذار باشیم هست. چارلی به مایکل گفت که همه چیز فروشی هست و فروش رابطه مستقیم با تاثیرگذاری داره.
از نظر اقای دیویس تاثیرگذاری کلید موفقیت در زندگی هست. باید با مردم زندگی کنیم نه در تنهایی. برای رسیدن به موفقیت نیاز هست که با افراد دیگه تعامل داشته باشیم. ازشون یاد بگیریم و بپرسیم. برای کمک از دیگران باید تاثیرگذار باشیم. از سن کم تا بزرگسالی باید روی افراد تاثیرگذار باشیم تا به موفقیت برسیم. اقای دیویس معتقده که موفقیت و فروش بر پایه پاک دامنی و استعداد هست. چارلی گفت که اگر میخوای به فروش بالاتری برسی باید روی دیگران تاثیر بذاری. راه این تاثیر این است که دیگران تو رو فردی با استعداد، پاکدامن و درستکار ببینند.
مهارت فروش اینه که کالای خودت رو به خوبی بشناسی. با ادم های مختلف صحبت کنی. مصر باشی و نه رو قبول نکنی. باید کاملا به محصولت اشراف داشته باشی و بدونی برای چه چیزی داری تلاش میکنی. فروشنده ه باید از بچه ها یاد بگیرند. اونها هیچوقت نه رو قبول نمیکنن و این اصرار میکنند تا به خواسته شون برسن.
خلاصه ستون هشتم: تاثیرگذار باش!
ستون نهم: سطح درآمد به ندرت باعث پیشرفت فردی میشه
چارلی به مایکل گفت که برای اکثر ثروتمندان جهان پول اولویت اول زندگی نیست. پول امنیت نمیاره. این حرف به این معنا نیست که پول چیز بدیه. نه اصلا. اگر پول رو چیز بدی بدونیم چطور باید جذبش کنیم؟ ین فرده که مشخص میکنه چقدر درآمد داشته باشه. اگر کسی یک میلیون دلار درآمد داره پس اون یک فرد میلیون دلاریه. حتی اگر ورشکست هم بشه، اون یک فرد میلیون دلاریه.
چون افکارش در مسیر درست شکل گرفته و به آگاهی رسیده. برای اینکه یک میلیون دلار بدست بیاریم، باید از نظر فردی به اندازه یک میلیون دلار پیشرفت کنیم. این جمله یعنی اگر ما همه ی این پول رو هم ببخشیم و یا از دست بدیم، بازهم قادر به رسیدن بهش خواهیم بود. چارلی به مایکل گفت که عقیده اقای دیویس این است که سود بهتر از دستمزد است. این یعنی مایکل باید برای خودت کار کنی.
در کنار اینکه برای رییست کار میکنی وقتی رو هم برای کار کردن برای خودت کنار بذار. این طور هروقت که چیزی را بفروشی سودش به خودت میرسه. نباید تسلیم بشی و از یادگیری نکات جدید خسته بشی. مایکل یه مقدار فکر کرد و بعد گفت که همیشه چندتا ایده داشتم که میخواستم عملی کنم ولی اینکار رو نکردم. استقلال مالی میتونه خیلی در روند ثروتمند شدن کمک کنه.
خلاصه ستون نهم: برای میلیونر شدن، باید افکار یک میلیونر رو داشت
ستون دهم: ارتباطات باعث درک و تفاهم میشه
در ستون دهم چارلی باز به سراغ موضوع ارتباطات میره. همینجا میشه از اهمیت ارتباطات بر موضوع موفقیت در زندگی با خبر شد. چارلی به نقل قول از اقای دیویس گفت که داشتن ارتباط خوب بین افرادی که با هم کار میکنن میتونه خیلی به موفقیت رسیدن یک گروه کمک کنه. افراد باید برای کار کردن با هم دیگه نقاط مشترک و به اصطلاح تفاهماتی رو پیدا کنن. اون وقته که میتونن در کنار همدیگه نتایج عالی رو تجربه کنن. زابطه اون چیزی نیست که میگی. اینکه چطور چیزی رو بیان میکنی خیلی مهمه و روی افراد تاثیر میذاره. برای تاثیرگذاری روی فرد مقابل باید به دقت به حرف های او گوش داد. بعد میتونید توقع داشته باشید که اون هم با دقت بهتون گوش کنه و بهتون کمک کنه.
خلاصه ستون دهم: دوستی کن