سخنان انگیزشی سیلوستر استالونه (راکی)
این مرد در جوانی رویایی داشت. رویایی برای تبدیل شدن به یک ستاره بزرگ سینما، برای آمدن به هالیوود و تبدیل شدن به یک کارگردان، تهیه کننده، نویسنده و رویاهایی از این قبیل. البته همه به او می گفتند که این کار شدنی نیست. اما، او جواب منفی را قبول نمی کرد و از نیویورک به لس آنجلس و به هالیوود آمد. یک روز همینطور که داشت تلاش می کرد تا وارد صنعت سینما و تلویزیون بشود، همان طوری که همه ما در اول کار تلاش می کنیم، ایده نوشتن یک فیلمنامه به سرش زد و بعد از مدت طولانی فیلمنامه خودش “راکی” را نوشت. در این ویدیو سخت کوشی و تلاش های سیلوستر استالونه معرف به راکی را می بینید که برای رسیدن به رویاهایش چگونه تلاش می کرد.
همش راجع به رویاهامونه، و اتفاقاً رویاها هیچ هزینه ای ندارن، همش رایگانه. سختیش فقط تو ادامه دادنه و خواهش میکنم ادامه بدین، چون اینجا بودنمون یه دلیل ساده داره. من به رویا ایمان دارم و رویاهای ما به حقیقت می پیوندن و دلیلی نداره که شما نتونین. من قبلاً توی یک آپارتمان کوچیک زندگی می کردم و یادم میاد که اتاقم آنقدر کوچک بود که می تونستم وقتی روی تختم نشستم همزمان پنجره رو باز کنم و در رو ببندم. کلش حدود 8 فوت در 9 فوت بود اما، مزیت این اتاق این بود که چیزی توش نبود که حواسمو پرت کنه. من روی تختم مینشستم و خودکار و چندتا برگه باطله میاوردم و شروع به نوشتن یه سری داستان میکردم. اکثراً خیلی پیش پا افتاده بودن. اما یه نکته ای در روند رویاهای تحقق نیافته وجود داره. من همیشه به این موضوع فکر می کردم چون فکر می کنم این یکی از ماندگارترین مسائل و یکی از سخت ترین گذرگاه ها برای ما انسان هاست که باعث میشه قبول کنی هرگز دیگه قرار نیست این اتفاق تو زندگیت بیوفته که هرگز این فرصت بهشون داده نشده.
تصمیم گرفتم که وقتش رسیده به کالیفرنیا برم. بنابراین به کالیفرنیا رفتم و اوضاع اونجا خیلی خوب پیش نمی رفت. در حقیقت من مجبور شدم با حقیقت روبرو بشم و سعی کردم سگم رو بفروشم. چون یا باید این کارو میکرد یا اون از گشنگی میمرد. و یه شب رفتم یه قسمت از مسابقات محمد علی رو ببینم. این مشت زن به اصطلاح بی تجربه که ثابت کرد در حقیقت بسیار خارق العاده است تونست قهرمان رو از پا در بیاره. با خودم گفتم پسر این استعاره از زندگیه. انگار زندگیش تو همون لحظه متوقف شد و اون تا ابد تو ذهن همه میمونه. حداقل بین طرفدارای مبارزه. اون کار خارق العاده ای انجام داد. این احتمالاً همون چیزی بود که من به عنوان یه کاتالیزور برای رسیدن به یک ایده بهش نیاز داشتم. مردی که قراره مقابل زندگی وایسه و شانسشو امتحان کنه و شاید هم موفق بشه. بنابراین من شروع به نوشتن کردم و به سرعت و دیوانه وار داشتم مینوشتم و سه روز بعد، فیلمنامه “راکی” رو تموم کردم. فیلمنامه به هیچ وجه نهایی نبود. حدوداً 90 صفحه بود و شاید 10٪ ازش تو نسخه نهایی استفاده شد. اما انجامش دادم. من برای اولین بار باب شورت رو در اروین وینکل ملاقات کردم و برای تست بازیگری رفته بودم یکمی با هم صحبت کردیم و ظاهراً زیاد برای نقششون مناسب نبودم. وقتی داشتم میرفتم، گفتم: نمیدونم مهمه یا نه، اما یه چیزاییم مینویسم. گفت: واقعاً؟
گفتم: آره، یه چیزایی راجع به کشتی نوشتم یکمم بوکس و این چیزا
گفت: بیار ببینم چی نوشتی.
فکر کردم اگه لحظه آخر برنمیگشتم!
واسه همینه که به همه بازیگران یا نویسندگان میگم دست از تلاش برندارید و تا لحظه آخر حرف بزنین ممکنه بالاخره برگ برنده رو رو کنین. که یهو بهتون بگن: اوه، برگرد ببینم. و اگه اونا بهم نمیگفتن، یه لحظه برگرد ببینم و بعداً فیلمنامتو برامون بیار ببینیم چیکار کردی، من الان اینجا نشسته بودم. اینجا بودنمو به شدت مدیون این بصیرت و صبر و شکیباییشون و تمایلشون برای دادن یه فرصت دیگه بهم هستم، که متأسفانه دیگه زیاد جایی دیده نمیشه. در اصل وقتی فیلمنامه رو براشون آوردم خیلی ازش خوششون اومد. ولی زیاد موافق نبودن من نقش اصلی رو بازی کنم، که با وجود شرایط اون موقع زیادم سرزنششون نمیکنم. اما یه چیزی از درونم میگفت، میدونی، این یه فرصت تکرار نشدنیه و من واقعاً تا حالا پول زیادی نداشتم و اصلاً نمیدونستم دارم چیو از دست میدم. اما کم کم داشتم وسوسه میشدم. اولش 25000 بعد 100000 دلار. من هرگز تا اون موقع 100000 رو حتی نشنیده بودم، چون کل داراییم تو بانک 106 دلار بود. و همونطور که گفتم مجبور شدم سگمو بفروشم و اوضاع خیلی خوبی نداشتم. ماشین 40 دلاریم تازه خراب شده بود، منم مجبور بودم با اتوبوس برم سر کار. ولی هنوزم برام مهم نبود میخواستم سر حرفم بمونم. بعد پیشنهادشون به 150،000 و 175،000 رسید و بعد به 250،000 رسیدند. دیگه داشتم غش میکردم بعدش مبلغو تا 330،000 بالا بردن و فکر کنم شنیدم یکیشون گفت 360،000 و فکر کردم: خیل خب، میدونی، تا حالا تونستی با فقر کنار بیای دیگه توش استاد شدی. پول زیادی واسه چرخوندن زندگیت نیاز نداری. دیگه فهمیده بودم چجوری باید سر کنم من به هیچ وجه به زندگی راحت عادت نداشتم. بنابراین گفتم: میدونی چیه اگه یه روزی بفهمم که این فیلم خیلی پرفروش شده و من توش نبودم دیگه دنیا واسم تمومه. این یکی از اون موقعیتا بود که فقط باید شانستو امتحان کنی و بگی یا بخت یا اقبال: باید امتحانش کنم، باید انجامش بدم. ممکنه کلاً اشتباه کرده باشم و با این اشتباهم همرو با خودم بکشم پایین، اما مهم اینه که بهش باور دارم. ما اون موقع با گرت براون با دوربین دستی کار می کردیم و این یه تجربه جدید بود. وقتی تو مرکز خرید میدوییدم از پله ها بالا پایین میرفتم و حتی از آسمون ازم فیلم می گرفت. همینطور که از اون دالان منحنی در امتداد رودخانه میرفتم، بالاخره حس کردم که دیگه پاهام داغون شدن و دارم روی زمین میخزم و میخواستم بلند شم و بگم: جان، من دارم می میرم و اون میگفت: نه، نه، ازش استفاده کن. از دردت استفاده کن گفتم: برای چی؟ میبینی به چه بدبختی افتادم. اون میگفت: خب نه، نه، میدونی، این بهت شخصیت میده. به شخصیتت عمق میده گفتم: این فقط داره کبودم میکنه. داره عذابم میده. شب نمی توانم بخوابم. یه صحنه ای بود که پریدیم پایین چون یه کشتی در امتداد اسکله دیدیم، که یه صحنه در امتداد اسکله درست کرده بود. اون گفت: بپر پایین و تا جایی که میتونی سریع بدو. و من همینجوری دارم میدوم و میدوم و گفتم: میدونی چیه پاهام دیگه خم شدن. واقعاً دیگه داشتم میوفتادم و دندونام، فکم، صورتم همه داغون میشدن و دیگه باید با کاردک صورتمو از روی زمین جمع میکردن، خواهش میکنم. و جونم در اومد تا تموم شد. دنیا همش گل و بلبل نیست. اینجا پست و تند و زننده است و اصلاً مهم نیست که چقدر سخت کوشی، اون به زانو درت میاره و دیگه نمیذاره بلند شی، اگه بهش این اجازرو بدی. نه تو، من یا هیچ کس دیگه ای نمیتونه به اندازه ی زندگی بهت آسیب بزنه. فرقی نمیکنه چقدر محکم ضربه میزنی. تنها چیزی که مهمه اینه که چقدر محکم ضربه میخوری و دوباره بلند میشی و ادامه میدی. چقدر میتونی تحمل کنی و بازم به جلو حرکت کنی. اینجوریه که میتونی برنده بشی. حالا اگه فهمیدی چقدر ارزش داری برو بیرون و لیاقتتو به همه نشون بده. اما باید ضربه بخوری و نباید انگشتتو به سمت بقیه بگیری و بگی بخاطر این و اونه که نتونستی به هدفت برسی. این کار ترسوها ست نه تو. تو لیاقتت بیشتر از ایناست تنهایی نمیتونی، واسه این که به موفقیت واقعی برسی نمیتونی تنهایی جلو بری. باید همنشینان درستی رو انتخاب کنی، کسایی که باهات همراه بشن. اون موقع است که احساس میکنی شکست ناپذیری. ممکنه اشتباه کنی ولی در عوض احساس میکنی میتونی در مقابل تمام سختی های زندگی مقاومت کنی. در پایان زندگیمون، اگر هنوز بتونیم بگیم، میدونی، ما هیچ وقت فروتن نبودیم، زمینمون می زدند اما بلند می شدیم. و میتونیم بگیم: من در زندگیم صداقت داشتم و همونطوری که تو اون آهنگ میگه، کلی ضربه خوردم ولی هنوز از پا در نیومد. فکر کنم کلش همینه. این یه نوشته خوب روی سنگ قبر هر آدمیه. همش راجع به رویاهامونه، میدونین، و اتفاقاً رویاها هیچ هزینه ای ندارن، همش رایگانه. سختیش فقط تو ادامه دادنه و خواهش میکنم ادامه بدین، چون اینجا بودنمون یه دلیل ساده داره. من به رویا ایمان دارم و رویاهای ما به حقیقت می پیوندن و دلیلی ندارد که شما نتونین.