خواستن توانستن است

گم شدن در بی راهه ها ی زندگی

یه روز فکر میکردم دنیا در دستان منه یادمه آرزوهامو مینوشتم اصلا وقت ازاد نداشتم صبح تا شب میدویدم اداره دانشگاه کلاس زبان و … . نمیدونم چی شد یه جایی از زندگی خدا یا …. منو به یه نقطه ای رسوند و مشکلاتی پیش اومد و آدمهایی مقابلم قرار گرفتند که منو به این نتیجه رسوندن که هیچی دست من نیست و همه چیز این دنیا جبر مطلقه و ما محکوم به این زندگی هستیم و دویدنها بی فایده و نتیجه است . چند سالی میشه که دویدن که هیچ حتی قدمی هم برنداشتم پشت کنکوری دکترا بودم همه چی رو رها کردم حتی کتابامو از جلو چشمم دور کردم و همه برنامه هامو تعطیل کردم . یه روز برای آرزوهام میجنگیدم الان دیگه به یه جایی رسیدم اگه کسی بگه دو دو تا میشه پنج تا میگم حق باشماست دوست عزیز….
خلاصه خیلی احساس پوچی میکنم تا جایی که به خودم میگم وقتی قراره بمیرم چرا تلاش کنم فقط میرم سر کار برمیگردم همین هیچ کاری ازم برنمیاد . لطفا کمکم کنید.

کامنت‌های شما

شما هم ویدیوی خود را برای ما ارسال کنید

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها